مهدی اخوان ثالث

ساخت وبلاگ

امکانات وب

  موجها خوابیده اند ، آرام و رامطبل طوفان از نوا افتاده استچشمه های شعله ور خشکیده اندآبها از آسیاب افتاده است  در مزار آباد شهر بی تپش وای جغدی هم نمی آید به گوشدردمندان بی خروش و بی فغانخشمناکان بی فغان و بی خروشآهها در سینه ها گم کرده راهمرغکان سرشان به زیر بالهادر سکوت جاودان مدفون شده است هر چه غوغا بود و قیل و قالهاآبها از آسیا افتاده استدارها برچیده ، خونها شسته اندجای رنج و خشم و عصیان بوته هاپشکبنهای پلیدی رسته اندمشتهای آسمان کوب قوی وا شده ست و گونه گون رسوا شده ستیا نهان سیلی زنان یا آشکارکاسه ی پست گداییها شده ستخانه خالی بود و خوان بی آب و نانو آنچه بود ، آش دهن سوزی نبوداین شب است ، آری ، شبی بس هولناکلیک پشت تپه هم روزی نبودباز ما ماندیم و شهر بی تپش و آنچه کفتار است و گرگ و روبه ستگاه می گویم فغانی بر کشم باز میبینم صدایم کوته استباز می بینم که پشت میله ها مادرم استاده ، با چشمان ترناله اش گم گشته در فریادهاگویدم گویی که من لالم ، تو کرآخر انگشتی کند چون خامه ای دست دیگر را به سان نامه ایگویدم بنویس و راحت شو به رمزتو عجب دیوانه و خود کامه ایمن سری بالا زنم چون مکیاناز پس نوشیدن هر جرعه آبمادرم جنباند از افسوس سرهر چه از آن گوید ، این بیند جوابگوید آخر ...پیرهاتان نیز ... همگویمش اما جوانان مانده اندگویدم اینها دروغند و فریبگویم آنها بس به گوشم خوانده امگوید اما خواهرت ، طفلت ، زنت...؟من نهم دندان غفلت بر جگرچشم هم اینجا دم از کوری زندگوش کز حرف نخستین بود کرگاه رفتن گویدم نومیدواروآخرین حرفش که : این جهل است و لجقلعه ها شد فتح ، سقف آمد فرودو آخرین حرفم ستون است و فرجمی شود چشمش پر از اشک و به خویشمی دهد امید دیدار م مهدی اخوان ثالث...ادامه مطلب
ما را در سایت مهدی اخوان ثالث دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akhavaan بازدید : 86 تاريخ : دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت: 13:24

قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟ از کجا وز که خبر آوردی ؟ خوش خبر باشی ، اما ،‌اما گرد بام و در من بی ثمر می گردی انتظار خبری نیست مرا نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس برو آنجا که تو را منتظرند قاصدک در دل من همه کورند و کرند دست بردار ازین در وطن خویش غریب قاصد تجربه های همه تلخ با دلم می گوید که دروغی تو ، دروغ که فریبی تو. ، فریب قاصدک هان ، ولی ... آخر ... ای وای راستی آیا رفتی با باد ؟ با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟ مانده خکستر گرمی ، جایی ؟ در اجاقی طمع شعله نمی بندم،   خردک شرری هست هنوز ؟ قاصدک ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند مهدی اخوان ثالث...ادامه مطلب
ما را در سایت مهدی اخوان ثالث دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akhavaan بازدید : 79 تاريخ : دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت: 13:24

  اين شكسته چنگ بي قانون،رام چنگ چنگي شوريده رنگ پير، گاه گويي خواب مي بيند. خويش را در بارگاه پر فروغ مهر طرفه چشم انداز شاد و شاهد زرتشت، يا پريزادي چمان سرمست در چمنزاران پاك و روشن مهتاب ميبيند. روشنيهاي دروغيني - كاروان شعله هاي مرده در مرداب - بر جبين قدسي محراب مي بيند. ياد ايام شكوه و فخر و عصمت را، مي سرايد شاد، قصه ي غمگين غربت را:   «هان ، كجاست؟ پايتخت اين كج آيين قرن ديوانه؟ با شبان روشنش چون روز، روزهاي تنگ و تارش ، چون شب اندر قعر افسانه . با قلاع سهمگين سخت و ستوارش با لئيمانه تبسم كردن دروازه هايش، سرد و بيگانه.   هان ، كجاست ؟ پايتخت اين دژ آيين قرن پرآشوب. قرن شكلك چهر. بر گذشته از مدار ماه، ليك بس دور از قرار مهر. قرن خون آشام، قرن وحشتناك تر پيغام، كاندران با فضله ي موهوم مرغ دور پروازي چار ركن هفت اقليم خدا را در زماني برمي آشوبند. هرچه هستي، هرچه پستي ،هرچه بالايي سخت مي كوبند. پاك مي روبند.   هان، كجاست؟ پايتخت اين بي آزرم و بي آيين قرن. كاندران بي گونه ئي مهلت هر شكوفه ي تازه رو بازيچه ي باد است. همچنان كه حرمت پيران ميوه يْ خويش بخشيده عرصه ي انكار و وهن و غدر و بيداد است.   پايتخت اينچنين قرني كو؟ بر كدامين بي نشان قله ست، در كدامين سو؟   ديدبانان را بگو تا خواب نفريبد. بر چكاد پاسگاه خويش، دل بيدار و سر هشيار، هيچ شان جادويي اختر، هيچ شان افسون شهر نقره ي مهتاب نفريبد.   بر به كشتي هاي خشم بادبان از خون، ما، براي فتح سوي پايتخت قرن مي آييم. تا كه هيچستانِ نُه تويِ فراخِ اين غبار آلودِ بي غم را با چكاچاك مهيب تيغهامان ، تيز غرّش زهره دران كوسهامان، سهم پرّش خارا شكاف تيرهامان ، تند؛ نيك بگشاييم. شيشه هاي عمر ديوا مهدی اخوان ثالث...ادامه مطلب
ما را در سایت مهدی اخوان ثالث دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akhavaan بازدید : 92 تاريخ : دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت: 13:24